یه خبر
سلام پسر نازم . دو سه روزه که خیلی بدقلق شدی . اصلا نمیذاری به هیچ کارم برسم . مگر وقت هایی که خواب تشریف داری . امروزم از صبح ساعت نه و نیم که بیدارشدی همش نق زدی و تو بغلم بودی . فکرکنم داری دندونای بالایی درمیاری . من که هنوز اثری ازشون ندیدم ولی خداکنه زودتر اونا هم دربیاد و زیاد اذیتت نکنه گلم . بعدازظهر هم میخواستم یه سر برم بیرون تورو بردم بذارم پایین . ولی انگار فهمیده بودی میخوام تنهات بذارم نمیرفتی بغل مادربزرگت و همش میچسبیدی به من عسلم . منم یک ساعته رفتم و زودی اومدم پیشت که غصه نخوری دردونه من . دیگه خبربعدی اینکه یه چندوقتی میشد که بابا حسن تصمیم گرفته بود زمین بخره و باید ماشینمون و میفروخت...
نویسنده :
مامان منیر
23:39